کامل بهایی
این کتاب را عمادالدین حسن بن علی بن محمد طبری مشهور به «عمادالدین طبری» از علمای بزرگ شیعه در سدهی هفتم هجری به فارسی نوشته است.
مؤلف «روضات الجنات» مینویسد: «عمادالدین طبری در بعضی از مصنفات خود به قسمتی از طرائف احوال و لطائف اخبار خود از جمله قضیهی مناظرهاش با اهل بروجرد در منزه دانستن خداوند متعال از تشبه به مخلوق اشاره نموده است؛ از جمله اینکه وی از شهر قم به امر وزیر بهاءالدین صاحبدیوان شمسالدین محمد جوینی مشهور به «صاحبدیوان» (حکمران اصفهان بوده) به اصفهان نقل مکان کرد و هفت ماه در آن شهر ماند و مردم بسیاری از اصفهان و شیراز و ابرکوه و بلاد آذربایجان بر وی گرد آمدند و انواع معارف ربانی را بر وی خواندند و سادات و بزرگان و وزرا از وجود او بهره شدند». " 1 "
از اینجا معلوم میشود عمادالدین در اواسط سدهی هفتم هجری میزیسته و این معنی برای شناخت سابقه حوزه قم نیز اهمیت دارد.
محدث قمی در «فوائد الرضویه» از وی بدین گونه نام برده است: «الحسن بن علی بن محمد بن الحسن، عمادالدین طبری، شیخ عالم ماهر خبیر، متدرب " 2 " تحریر، متکلم جلیل، محدث نبیل، فاضل علامه، معاصر خواجه - نصیرالدین طوسی - و علامهی حلی - صاحب کتابهای شریف است. در اصول مذهب و تشیید قواعد دین و فقه و حدیث و غیره مانند... سپس 14 کتاب او را نام میبرد...» و میافزاید که بهاءالدین صاحب دیوان به وی عنایتی تمام داشت به همین جهت او کتابهایی را به نام وی تالیف کرده که از جمله «اربعین بهایی» در برتری امیرالمؤمنین علیهالسلام، و دیگر «کامل بهایی» در سقیفه، و در دیباچه کامل نوشته است که من چون «مناقب الطاهرین» و اخوات " 3 " آن را تصنیف نمودم، و آن جمله تولی بود، لازم بود در قسم تبری هم شروع کردن پس کامل تألیف کرد. هر دو کتاب مثل سیف و رمحی " 4 " بر مخالفان، و زیاده از سی هزار بیت است.
«کامل» در بمبئی به طبع رسیده اما بسیار کمیاب است. من چند سال قبل " 6 " که عبورم به آن شهر افتاد یک نسخه از آن را به دست آوردم، لکن افسوس که تصحیح نشده و بسیار سقیم است، به گونهای که برای غیرمطلع خبیر، استفاده از آن عسیر (دشوار) است؛ اما آن کتاب پرفایده است و در سنهی 675 تمام شده، و قریب به دوازده سال همت شیخ مصروف بر جمع آن بوده، اگر چه در اثنای آن چند کتاب دیگر نیز تألیف کرده است.
از وضع آن کتاب معلوم میشود که نسخههای اصول و کتابهای اصحاب پیشین نزد او موجود بوده، مانند کتاب «فعلت فلاتم» که در مثالب " 7 " است و از مصنفات ابوجیش مظفر بن محمد خراسانی است که یکی از متکلمان شیعه و عارف به اخبار و از شاگردان ابوسهل نوبختی است.
دیگر کتاب «حاویه» است که در مثالب معاویه است، و مؤلف آن قاسم بن محمد بن احمد مامونی سنی است... و بالجمله در «کامل» از «حاویه مامونی» بسیار نقل میکند، از جمله آن که: «یزید خمر خورد و بر سر امام حسین (ع) ریخت. زن یزید آب و گلاب برگرفت و سر امام را پاک بشست. " 8 " آن شب فاطمه زهرا علیهاالسلام را به خواب دید که از او عذر میخواست. پس یزید گفت تا سر حسین (ع) را و اهل بیت و اصحاب او را به دروازههای شهر بردند و بیاویختند.
همچنین در «معاویه» (ص 385 کامل بهایی چاپ اول) آمده که زنان خاندان نبوت در حالت اسیری، حال مردانی را که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده میداشتند و هر کودکی را وعده میدادند که پدر تو به سفر رفته است و باز میآید تا اینکه ایشان را به خانهی یزید آوردند. دخترکی بود چهارساله، شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را خواب دیدم سخت پریشان، زنان و کودکان سخت در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست.
یزید خفته حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. آن نابکاران سر آن حضرت را بیاوردند و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند، پرسید این چیست؟ آنان گفتند سر پدر تو است. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان بحق تسلیم کرد.
همچنین از «حاویه» (ص 381) در باب مرگ یزید نقل کرده است که روزی بر بام، مست رقص میکرد و از بام بیفتاد و مست به دوزخ رسید.
نیز گفته است که جمعی گویند که به صید رفت با لشکر. آهوی پیش او آمد، به عقب آن آهو رفت. حق تعالی خطاب به زمین کرد تا او را فرو برد. نخسفنا به و بداره الارض " 9 ".
گویند که چون خلق برص " 10 " او را معلوم کردند بر سر آن ملعون غوغا نمودند. او گریخت تا به چاه نجاست فرو شد. مردمان سر آن چاه را بگرفتند، و آن چاه در دمشق مشهور است.
فوائد بسیاری از کتاب «کامل بهایی» به دست میآید، و من دوست میدارم که به این مقدار اکتفا ننمایم، و به بعض فوائد دیگر اشاره نمایم.
در باب شهادت امام حسین علیهالسلام (ص 454) مکرر زهر دادن جعده " 11 " به امام حسن (ع) را بیان کرده است: یک دفعه در انگبین سفید، و آن جناب را درد زهار " 12 " پدید آمد و قی بسیار کرد و خود را به شیر جوشانیده مداوا نمود.
دفعه دیگر زهر در شربت آن جناب نمودند، آن حضرت به خاک روضهی رسولالله صلی الله علیه و آله استشفا نمود.
دفعه دیگر جعده در رطب زهر کرد و به آن حضرت خورانید. آن جناب به جهت تغییر آب و هوا به موصل رفت. معاویه صوفیی کور را چند دینار بداد و با عصای سنان " 13 " زهرآلود آن یعنی به خدمت آن حضرت آمد، و به بهانهی آنکه دست آن جناب را ببوسد، سنان به پشت پای او فرو برد، و چندان که قوت داشت زور کرد. مردم خواستند که صوفی را بکشند. آن حضرت نگذاشت و از آنجا بیرون رفت و قصد دمشق کرد، عبدالله بن عباس گفت در راه گردن او بزنند.
همچنین نقل کرده کیبفیت داخل کردن جعده، سودهی الماس را در کوزهی جناب امام حسن علیهالسلام، و شهادت آن جناب را با آن، صلوات الله علیه.
همچنین در فصل 60، بعد از شهادت امام حسن علیهالسلام نقل کرده کیفیت کشتن معاویه عایشه را.
برای اینکه: «چون معاویه به مکه سفر کرد و خواست برای یزید از مردم بیعت بگیرد، عایشه برای او تهدید فرستاد که برادرم محمد بن ابیبکر را کشتی و برای یزید بیعت میستانی؟
معاویه چاهی بکند و به آهک پر کرد و فرشی گرانمایه آنجا بگسترد و کرسی بر سر آن نهاد و عایشه را پیام فرستاد که توقع است ام المؤمنین ما را به تشریف خود مشرف سازد، و وقت نماز خفتن او را بخواند. آن زن بیرون آمد با غلامی هندی و بر خری مصری سوار شد. معاویه او را اعزاز کرد و بدان کرسی اشارت نمود که بنشیند. چون آنجا بنشست، فرو شد به چاه، در حال معاویه گفت تا غلام و خر را بکشتند و هم در آن چاه انداختند، و به خاک انباشتند. مردم در اختلاف افتادند. برخی گفتند عایشه به مدینه رفت. بعضی گفتند به یمن رفت. امام حسین علیهالسلام این حال را میدانست و جماعت خاصان معاویعه، و امام حسین علیهالسلام این حال را میدانست و جماعت خاصان معاویه، و امام حسین علیهالسلام ترکه او را به وارثان او داد.
همچنین نقل کرده (ص 418) که امیرالمؤمنین (ع) که به جنگ صفین میرفت چهل من آرد جوین با خود داشت، و چون باز آمد هنوز بسیاری باقی بود.
همچنین از «حاویه مامونی» نقل کرده که چون خبر فوت علی علیهالسلام به معاویه بردند، تکیه کرده بود، راست بنشست، و او را جاریهای " 14 " بود مؤمن و او آوازهخوان بود، گفت: یا جاریه! غنی، الیوم قرة عینی» ای کنیز سرودی بگوی که امروز چشم من روشن شد. آن زن گفت امروز چه خبر خوش آوردند؟ معاویه گفت: یقولون قتل علی بن ابیطالب». میگویند که علی بن ابیطالب کشته شد. جاریه گفت بعد از این هرگز غنا نگویم. بگفت تا او را به تازیانه بسیار زدند. پس گفت کفوا عنی دست از من باز دارید. پس آن زن اشعاری سرود:
[ 8 بیت شعر عربی است به این مضمون: به معاویه بگویید چشمهای بدگویان[ روشن مباد. آیا در ماه رمضان ما را مصیبت زده کردید به قتل بهترین مردم عالم؟ کسی را کشتید که از همهی مردم روی زمین بهتر و گرامیتر بود. نه به خدا من علی و احوال نماز او را فراموش نمیکنم.
ای معاویه! فخر مکن، زیرا بقیهی خلفای الهی در میان ماست. قریش هم میداند که تو از نظر حسب و دین از همهی آنها بدتر هستی[
عمودی پیش معاویه بود برداشت و بر سر آن زن مؤمنه زد تا شهید شد (رحمة الله علیها).
همچنین در باب شهادت امام حسین (ع) و اسیری اهل بیت آن حضرت گفته: «و ملاعین که سر حسین علیهالسلام را از کوفه بیرون آوردند از قبائل عرب میترسیدند که مبادا غوغا کنند و از ایشان باز ستانند. پس راهی که به عراق است ترک کردند و از بیراهه میرفتند. چون نزدیک قبیلهای رسیدندی علوفه طلب کردندی و گفتندی که سرهای خارجی چند داریم. بدین صفت میرفتند تا به بعلبک رسیدند.
قاسم بن ربیع که والی آنجا بود گفت شهر را آیین بستند و با چند هزار دف و نای و چنگ و طبل سر حسین علیهالسلام به شهر بردند. چون مردم را معلوم شد که سر حسین علیهالسلام است یک نیمهی شهر خروج کردند و اکثر آیینها بسوختند و چند روز فتنهها آمد. ملاعین که با سر حسین علیهالسلام بودند، پنهان از آنجا بیرون رفتند. در «مرزین» رسیدند، و آن اول شهری است از شهرهای شام. نصر بن عتبه لعین، از جانب یزید حاکم آنجا بود، شادیها کرد و شهر را آذین بست و همه شب به رقص مشغول بودند. ابری و برقی پیدا شد و آیینها را جمله بسوخت - عمرسعد و شمر گفتند این قوم شوم هستند.
از آنجا به «میا فارقین» رسیدند و رؤسای شهر با هم خصومت کردند و هر یک میگفتند که این سر را از دروازهی من در آورند که هر یکی آیینها بسته بودند. میان ایشان جنگ شد و چند هزار خلق کشته شدند.
سگان کوفه ده روز در شهر بماندند و از آنجا به ایذار آمدند به «نصیبین». منصور ابن الیاس گفت زیاده از هزار آیین بستند؛ یعنی که سر حسین علیهالسلام را داشت. خواست که به شهر رود، اسب او فرمان نبرد. جند اسب بیاوردند فائده نبود. ناگاه سر حسین علیهماالسلام از نیزه بیفتاد. ابراهیم موصلی آنجا بود، سر را نیک احتیاط کرد.
دانست که سر حسین علیهالسلام است، خلق را ملامت بسیار کرد، و شامیان او را شهید کردند. سر را بیرون شهر بداشتند و چندان نثارها جهت ملاعین کوفه کردند که شرح آن ممکن نیست.
روز سیم گردی و غباری برآمد و جهان تاریک شد، خلق بدگمان شدند و گفتند اگر از اینجا نروید شما را بکشیم. ملاعین از آنجا تا شهر «شبدیز» رفتند. شبدیزیان عهد کردند که به ایشان علوفه ندهند و احترام نکنند و اگر ضروریت شود قتال کنند. کوفیان چون این حال بدانستند از آنجا نقل کردند و شبدیزیان در عقب ایشان افتادند، لعنت میکردند تا به کنار فرات رسیدند، و از آنجا ده به ده میرفتند تا به چهار فرسخی از دمشق رسیدند. به هر ده از آنجا تا به شهر نثار بر ایشان میکردند، و بر در شهر سه روز ایشان را باز گرفتند تا شهر را بیارایند و هر حلی و زیوری و زینتی که در آن بود به آیینها بستند، به صفتی که کسی چنان ندیده بود. قریب پانصد هزار مرد و زن با دفها و امیران ایشان با طبلها و کوسها و بوقها و دهلها بیرون آمدند، و چند هزار مردان و جوانان و زنان، رقصکنان و سرمه در چشم کشیده و لباسها پوشیده، روز چهارشنبه شانزدهم ربیعالاول به شهر رفتند، از کثرت خلقگویی که رستخیز بود.
چون آفتاب برآمد ملاعین، سرها به شهر در آوردند، از کثرت خلق به وقت زوال به در خانهی یزید لعنه الله رسیدند. یزید تخت مرصع نهاده بود، خانه و ایوان آراسته بود و کرسیهای زرین و سیمین چپ و راست نهاده، حجاب بیرون آمدند و اکابر ملاعین که با سرها بودند به پیش یزید بردند. او احوال پرسید، ملاعین گفتند به دولت امیر دمار از خاندان ابوتراب برآوردیم و حالها باز گفتند و در این شصت و شش روز که ایشان در دست کافران بودند هیچ بشری بر ایشان سلام کردن نتوانست. در آن میان پیری شامی بیامد و روی به امام زینالعابدین علیهالسلام کرد و گفت: شکر خدا را که شما را بکشت... و هم گفته که روایت آمد امکلثوم خواهر امام حسین (ع) در دمشق متوفی شد و... " 15 ".